۞ نسیم صبــــــا ۞

تو ای نسیم صبا بر به یار ما پیغام*****که چشم ما به رهت شد در انتظار سپید

۞ نسیم صبــــــا ۞

تو ای نسیم صبا بر به یار ما پیغام*****که چشم ما به رهت شد در انتظار سپید

*آورده اند که...*

مانع

 

در زمان های گذشته پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که

عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد . بعضی از بازرگانان و

ندیمان ثروتمند پادشاه، بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند ، بسیار هم غرولند

می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای

است و... با این وجود هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت.

نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزی بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش

را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار

داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود، کیسه را باز کرد و داخل آن

سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد! پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:

 

(( هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد))

 

*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،*،

 

معبد هزار آینه

 

سگی درباره ی معبد مخصوصی حرف های بسیاری شنیده بود، معبد هزار آینه.

سگ نمی دانست که آینه چیست. اما همیشه با علاقه گوش فرا داده بود و چون هیچ کار

خاصی نداشت راه افتاد تا به معبد هزار آینه برود.

روزهای بسیاری گذشت. هفته ها در راه بود تا سر انجام به آن معبد اسرار آمیز رسید.

از پله ها بالا دوید ، در را باز کرد و داخل شد و آنجا از درون هزار آینه، هزار سگ او را نگریستند

و او خوشحال شد و دمش را تکان داد و هزار سگ خوشحال شدند و آنها نیز دمشان را

از شادی  تکان دادند. سگ با خود اندیشید : جهان پر است از سگهای خوشبخت و خوشحال

و از آن روز او هر روز به معبد هزار آینه می رفت.

در بعد از ظهر همان روز سگ دیگری به معبد هزار آینه آمد. او نیز از پله ها بالا دوید، در را باز

کرد و داخل شد و آنجا از درون هزار آینه هزار سگ او را نگریستند. سگ ترسید، غرید و دمش

را پنهان کرد. و هزاران سگ غریدند و دمشان را پنهان کردند و سگ پنداشت جهان پر است از

سگ های بد و وحشی و او دیگر به معبد برنگشت.

به گمان شما معبد هزار آینه کجاست؟ آن را جلوی درب خانه ی خودتان پیدا می کنید. آنانی

که با قلبی فراخ و با چشمانی بیدار از جهان می گذرند با انسان هایی روبرو می شوند که با

قلبی فراخ و چشمی بینا از جهان می گذرند اما آنانی که به تنهایی و بد بینانه در گذرند به

انسان هایی همچون خویش بر می خورند...